ساخت و ساز یک زندگی



همشهری های من به طرز فجیعی افسرده اند و طبق تجربه م مذهبی ها معمولی هاشون بیشتر افسرده ن. این چند روز با کشاورزی و گل و گیاه حال آدم خیلی بهتر میشه.

بافت مو یاد گرفتم از دختر اقواممون که اومدن اینجا. میخوام بعدش برم ببینم میتونم جلو موهای خودمو ببافم یا نه.

روز اول عید تلویزیون داشت یه فیلم میداد که اشک مامانم درومد. خدا لعنتتون کنه با این برنامه هاتون. والا.

پسر یکی از اقواممون به طرز فجیعی بچه س. ینی این ۲۲ سالشه منو هنوز یاد رفتارای بچگیش میندازه یعنی وقتی ۱۵ سالشم نبود. چرا اینا بزرگ نمیشن آخه؟

خودمم البته رفتار های تغییر نکرده دارم.ولی آخه این عنتر اینقد که ادعا داره و خود ک ک پنداره که حد نداره. خونواده اینا متاسفانه خودشیفتگی مزمن دارن ولی اتفاقا خیلی خنگن و من خیلی حرص میخورم ازشون. تصورشون از خودشون اینه که شاخ ترین موجود زوی زمینن. حالا قیافه همشون مثل میمونه.

رفتارش خیلی زیاد شبیه هم اتاقیمه! یه وحشی! تهرانیا که خودشون وحشی هستن! دیگه فکر کن اگه شخصیت وحشی هم داشته باشی چه شود! 

قصدم توهین نیست بر اساس تجربه م که خب از شما چه پنهون خیلی هم زیاد نیست؛ تهرانی هایی که دیدم نصف روز بیشتر قابل تحمل نیستن! پسراشون همه تو کف، بدبختن، مغز به کمر وصل و اینجورین خلاصه. متاهل و مجردم نداره متاسفانه.متاهلاشونم شرایطش باشه یه یواشکی راه میندازن اینور اونور و زندگیشونم هست!

 بهر حال الان در وضعیت تحمل کردن بسر میبریم. مرده شور قیافه ی شو ببرن!

میخواستم تو این پست درباره چیزای دیگه حرف بزنم چرا اینجوری شد نمیدونم!

اینحا که میام تند تند خبر های جدید رو اتوماتیک مینویسم:)))

چطوری باید شخصیت مثبت و مستقل پیدا کنیم؟

من وقتی خانوم هایی رو میبینم که هم نازن و ترتمیز و هم خبره تو کارشون و هم روابط شون و زندگی خوبی دارن خیلی خوشحال میشم.

خیلی دوست دارم مثل اینا بشم بقول مریم فرصت زیادی نداریم که تغییر کنیم. آقا من دوست پسر میخوام. میخوام!

خدایا پسرهای ناز و آقا رو سرراهم قرار بده


تا همین دو دقیقه ی پیش وقتی پیام هاتونو میخوندم میخواستم بیام بگم بابا چه خبرتوووونه؟! من حالم خوبه خوبه و اوکیم.
نه این که الان حالم بد باشه ولی یجورایی متوجه شدم چی میشه که اینقدر بد میشه.
بله آقای علوی، اگر یک نفر ۵ سال مثل سگ جلوی خونه ش با آدم رفتار کنه و بیاد  بگه که برام عزیز ترین دختر روی زمین هستی و این انگیزه ی زندگی اون آدم باشه ؛ بگه که تو دخترمی و فلان فلان و تو بعد بفهمی بله تو فقط در حد سگ ایشون بودی که میاد دست میکشه رو سرت نه بیشتر و این رو از رفتارش با بچه هاش میفهمین.
از اینکه ولتون میکنه در حالی که میگفت تنهات نمیذاره.
از اینکه اگر خصوصیات مثبتت تموم بشه(مثلا نمره خوب بگیری یا بنظرش ی نباشی) میشه بای بای
اون زمان چه حالی میشین دقیقا؟
من به حال و روز خوبی نمی افتم اصولا.
شما رو نمیدونم.
هر بار میبینمت جدی حالم از تو و خودم بهم میخوره.
ازت بدم میاد ج
خیلی زیاد

یادته چقدر شسخل بودی 

وقتی ازت پرسیدم ها چیه؟

نمیتونی با یکی باشی که درسش خوب نیست؟

گفتی نه !جواب همین هست! به هیچ وجه نمیتونم!


حرفهای قبلیت رو یادت رفت.

شما برای من از تمام مدال های دنیا رنگین تر هستین.


همتون فقط در حد حرف هستین. بیشتر از اون هیچی نیستین.


خداوند متعال؛ من رو بی پدر آفریده.


منم اگه یه دختر احمق و کمبود پدر دار گیر میاوردم بعد هر روز مخشو میزدم و میخواستم بکنمش و تازه خودمو هم چس میکردم و بهش میگفتم برو چون نمره هات خوب نیس، بعد دختره میرف فکر میکرد میدید تو چه حماقتی زندگی کرده و کلا بیخیال و متنفر میشد ؛ میرفتم چس ناله میکردم و مینوشتم، یادت یادگاریست!!


آیا یه وقتی امکان داره یه چیزی بهتر بشه؟

همه چیز تغییر میکنه. این واضحه.

موهای کوتاه پسرونه ی من بلند شدن و روی شونه هام میان.

عشق تبدیل به تنفر میشه.

فانتزی ها عوض میشن

دیدگاه ها عوض میشن.

دغدغه ها عوض میشن.

ولی در واقع کی چیزی بهتر میشه؟؟


همیشه دانشگاه رو یه جای خیلی باحال میدونستم .

برعکس چیزی که الان داره اتفاق میفته.

ظاهرا یه پسر عرب کسخول ساکن استرالیا میخواد بلند شه بیاد ایران یه دختر بگیره برگرده اونجا و خب بزنه تو سرش تا آخر عمر.

و خب ظاهرا یه دختر شبیه من میخواد. و خالم اینا منو براش در نظر گرفتن.

ولی جرات نداشته مستقیم به مامانم بگن. 

آره دیگه.

شت:/


چه شبا که یاد تو بارون شد تا سرازیر شه از گونه ی من♪♪♫♫♪♪♯
چه شبا که با خودم جنگیدم بلکه سرنوشتمو عوض کنم
عشق با من متولد شده بود نمیشد سرشتمو عوض کنم
کاش مهرت به دلم نمینشست تا که مبتلای پاییز نشم
♪♪♫♫♪♪♯عشق من کاش ندیده بودمت تا با تنهایی گلاویز نشم♪


با ایران موندن واقعا قراره چی بشه؟

یه کسخول مثل جدی بشم؟


بچه ها من ناراحتم.

من فکر میکنم نیاز دارم که برم سخنان جدی و کار ها و رفتار هاش رو ببینم؛ مسخره ش کنم و بهش بخندم. تحقیرش کنم.

نمیدونم چمه و چی شده.

من عصبانیم.

نمیدونم باید جدی رو بکشم یا خودمو



حس میکنم به یه روانشناس احتیاج دارم.

هنوز سردرگمم. خیلی سردرگمم. عصبانیت حس میکنم. ظلم و دروغ حس میکنم. حسم دیگه بهش خوب نیست. هیچوقت فکر نمیکردم فانتزیم این بشه که یه روز بیاد دنبالم و برینم بهش. اصلا در نظرش نگیرم.

عشق میخوام.

سر پناه میخوام.

شوهر میخوام.

امروز خالم درباره اون خواستگار کسخول استرالیایی صحبت کرد باهام.

اینکه دوست دارم یا نه.



من چی کم دارم از یه دختر معمولی که لیاقت یه پدر درست حسابی نداشتم. چرا من باید مریض یه پدر باشم؟؟؟

خیلی دوست دارم بمیرم. بخدا دوست دارم.

مگه قراره چی ازین زندگی بخوام جز آرامش؟ هدف این همه دویدن قراره چی باشه بجز آرامش؟

یکی از هدف هام رو که میدونم هیچوقت قرار نیست بهش برسم.

چون تموم شده رفته.

چون من الان یه احمقم.

چون به طرز احمقانه ای زندگی میکنم.

ریدم تو احساساتی که قرار باشه با یه مرد سن بالا شکل بگیره


بنظرم  تمام آدم هایی که یه حجم زیادی از احساس درون شون هست؛ به شدت میتونن احمق باشن.

آدم های عاشق ، به اندازه احساس شون میتونن گول بخورن.

هیچ وقت رو کسی سرمایه گذاری نکنین. چون همه ش به باد میره. و همچنین شما اونو برده خودتون میخواین به هر میزانی که براش محبت خرج میکنین.

ارتقا یافته انسان؛ موجودیه که احساس نداره.

عاشق شدن رو نداره و فقط میتونه خوش بختی رو حس کنه.



امروز موقع تمیز کردن خونه ، یه فکری به ذهنم رسید. 

نه که چیز خیلی تاپی باشه و الان من یه نابغه باشم نه، 

من اینهمه سال با مبیتا هم اتاق شدم؛ موندم و زندگی کردم، اون به من خیلی اخلاقا رو یاد آوری کرد خیلی چیز ها به من یاد داد و منو از خیلی چیز ها متنفر کرد.

مثل احترام گذاشتن به خودت برای همیشه و خیلی چیزای دیگه.

و الان ، بنظرم این یه فرصته برای من که میتونم با یه کم تلاش از ایران واسه دو سه سال برم.

بنظر ایده بدی نیست. و بعدش فکر کردم بهش میارزه. اینجا چی داره برا موندن حداقل برا من؟

امیدی برام مونده اینجا؟ نه!

فرصت ها رو ببینیم.


بچه ها راستش، یه چیزایی رو هیچوقت نمیتونی به طرف مقابل بگی و من اینو الان میفهمم.

دوستم رفته به دروغ به استاد گفته و کلی پیاز داغشو زیاد کرده که شما کلی انگیزه برنامه نویسی با من دادین و فلان وبهمان‌. استاد هم کلی ذوق کرده و کلی اطلاعات بهش داده. استاد میدونه اون دختر نرمالی هست و سرش تو کار خودش بودا تا اینجای ترم و همین خوشحالش میکنه.

در صورتی که من خیلی دلم میخواست بهش بگم  فلانی؛ من از اول عمرم به معلم هام حس خیلی خوبی داشتم.  عاشق یکیشون شدم و همچبن خطایی کردم و کمبود هام گذاشت چشم هام کور بشن و اون سو استفاده ش رو بکنه. دختر بازی ش رو بکنه در حالیکه یه زن هم تو خونه داشته. نمیگم من فرشته م اون بده من هم مقصرم ولی اون کسکشه. اصن اینا رو هم نمیگم چون به اون ربطی نداره ولی بهش میگم که اگه به جرقه هایی که بین خودم و تو زده شده بود توجه میکردیم الان گوهی بالا اومده  بود که جمع کردنش خیلی سخت میشد.

و تو به همین دلیل بهترین استاد این دانشگاهی. کلاس تو تو این ترم خیلی بل من لذت داده .

خیلی زیاد‌

منتها نباید گفت و نمیشه گفت.

فقط شاید بتونم در این حد بگم که من افتادم و خاطره ی بد داشتم از این درس تا اینکه اومدم تو کلاس شما‌

لامصب اون کتاب و فایل لعنتی رو بهم بدا کسکش.

اون عن خانمو ولش کن خو


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

زندگینامه صندوق قرض الحسنه الهادي عليه السلام عاشق آباد دستگاه هاي جوجه کشي دي کيو شاپ ولنتاین کویر هنر تعمیر آبسردکن در تهران حرف دل ترویج بانکداری الکترونیک