با ایران موندن واقعا قراره چی بشه؟

یه کسخول مثل جدی بشم؟


بچه ها من ناراحتم.

من فکر میکنم نیاز دارم که برم سخنان جدی و کار ها و رفتار هاش رو ببینم؛ مسخره ش کنم و بهش بخندم. تحقیرش کنم.

نمیدونم چمه و چی شده.

من عصبانیم.

نمیدونم باید جدی رو بکشم یا خودمو



حس میکنم به یه روانشناس احتیاج دارم.

هنوز سردرگمم. خیلی سردرگمم. عصبانیت حس میکنم. ظلم و دروغ حس میکنم. حسم دیگه بهش خوب نیست. هیچوقت فکر نمیکردم فانتزیم این بشه که یه روز بیاد دنبالم و برینم بهش. اصلا در نظرش نگیرم.

عشق میخوام.

سر پناه میخوام.

شوهر میخوام.

امروز خالم درباره اون خواستگار کسخول استرالیایی صحبت کرد باهام.

اینکه دوست دارم یا نه.



من چی کم دارم از یه دختر معمولی که لیاقت یه پدر درست حسابی نداشتم. چرا من باید مریض یه پدر باشم؟؟؟

خیلی دوست دارم بمیرم. بخدا دوست دارم.

مگه قراره چی ازین زندگی بخوام جز آرامش؟ هدف این همه دویدن قراره چی باشه بجز آرامش؟

یکی از هدف هام رو که میدونم هیچوقت قرار نیست بهش برسم.

چون تموم شده رفته.

چون من الان یه احمقم.

چون به طرز احمقانه ای زندگی میکنم.

ریدم تو احساساتی که قرار باشه با یه مرد سن بالا شکل بگیره


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Jonny فوتبال مشگین Tara فروشگاه بیت ( ضرباهنگ ) رپ و هیپ هاپ Beat By Mossi زیورآلات و بدلیجات خودم نوشت!!! فرش مارال گرافیک دیزاین